-
فریاد
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 23:53
کوتاهی بلندی آسمان از آسمان نیست از بلندی کوتاهی روح ماست و من بر بام آسمان فریاد خواهم زد ، بی مهری و ریای این دنیا را.... ۱۵ / ۱ / ۸۶ این و در جواب یکی از دوستان نوشتم که آسمون براش کوچیک بود.... نمی دونم چرا تازگی یه جور دیگه شدم...!!!؟ نه...!؟
-
ابر
پنجشنبه 9 فروردینماه سال 1386 06:57
چه آرامش غریبی در ظاهر پاک این ابر هاست جس دل کندن و رفتن تا آســـــمان ها را می دهد عطر خـــــــــاک برخاست ! افسوس بال هایم شکسته است....
-
نوروز ۲۵۶۶
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 15:52
احساس و اندیشه از ترس در پس ابر باران می بارد بهار در راه است طبیعت تازه می شود اما ضحاکان هنوز نشسته اند !؟ احساس و اندیهش در پی پرواز شب بی استره و ماه ، سیاه به غایت با کدامین نشان راه به آنسوی دریا برم...!!؟ اندیشناک و امیدوار به نا امیدی ها می نگرم خسته و تنها به دنبال یار می گردم آغوش ام خالی است شعله ی مهر گر...
-
پـرواز
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 06:44
غم آمد اشـــــــک های از سر شوق دیگر نمی بارند خنده های از ته دل دیگر فضا را پر نمی کنند نگـاه ها دیگر پـــــرواز را دنبال نمی کنند حتی دیگر قلــم هم نای فرسایش ندارد شادی پر زد اشک ها از شکستن هاست خنده ها پنهانی انــدوه است نگاه ها خالی از عشق است قلــم درد می نگــــارد روزی پرواز خواهم کرد..... ۱۵ / ۱۲ / ۸۵
-
کودک
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 07:14
کودکی می بینم چخ چهره ی معصوم و پاکی و آنچنان نورانی و زیباست که می توان در آن گم شد و تا عرش خدا را دید.... وقتی می خندد دنیا زیباست و انگار که با خنده ی او دنیا از سیاه و سپید می گذرد و رنگ می گیرد!! می گرید ، زبان اش عاجز است تا دردش را بیان کند. اشک های همچون مرواریدش بر روی گونه می لغزد و می افتد ، انگار که پتکی...
-
دفتر نسرین و گل ـ اسپینوزا
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 07:56
دفتر نسرین و گل پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود مهرورزی تو با ما شـــــهره ی آفـــــــاق بود یاد باد آن صحبت شبه ا کــــه با نوشین لبـــــــان بحث سر عشــــق و ذکر حلقه ی عشـــــاق بود پیش از این کین سقف سبز و طاق مینا بر کشند منظر چشــــم مرا ابـــــروی جــانــان طــــاق بود از دم صبـــــح ازل تا آخــــــــر...
-
آیدا در آینه
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 07:45
لبان ات به ظافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جان دار غار نشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان در آید . و گونه های ات با دو شیار مورب ، که غرور تو را هدایت میکند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام با آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم ، و بکارتی سر بلند را از روسبی خانه های داد و ستد سر به...
-
خواب دیدم....
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 08:00
دیشب دوباره خواب دیدم ولی این دفعه از خواب پریدم چون نمی دونستم چی کار باید بکنم یا چه احساسی داشته باشم. خواب دیدم موبایلم زنگ خورد ، شماره آشنا نبود ، وقتی جواب دادم صدای نوحه خوانی و سینه زنی و از اینجور چیز ها اومد.... چند باری گفتم الو ولی کسی جواب نداد...!!!؟ قطع شد ، خود با اون شماره تماس گرفتم ، وقتی صداش و...
-
مراقبت و تنبیه
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 13:38
دامی ین { به جرم سو قصد به جان شاه } در دوم مارس ۱۷۵۷ محکوم شد که در برابر در اصلی کلیسا ی پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند و از آنجا با یک تا پیراهن و مشعلی از موم مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست ، در یک گاری به میدان گرو برده شود و بر قاپوقی که آنجا برپا شده ، با انبری گداخته و سرخ سینه ، بازو ها ، ران...
-
ارشیو
شنبه 9 دیماه سال 1385 14:50
******** (30/04/1383 02:16:16 صبح): بیا یه قول به هم دیگه بدیم ******** (30/04/1383 02:16:22 صبح): باشه ******* (30/04/1383 02:16:31 صبح): begoooooooooo azizam.... ******** (30/04/1383 02:16:59 صبح): که هیچوقت همدیگرو فراموش نکنیم ******** (30/04/1383 02:17:21 صبح): به یاد همدیگه باشیم ******** (30/04/1383 02:17:26...
-
شب یلدا و یک سال پیش
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 08:10
اصل اول : با اینکه جوامع انسانی را آدمیانی می سازند که از روی قصد و اراده دست به کنش می زنند ٬ مع الوصف آنچه از ترکیب کنش های بشری به دست می آید فاقد طرح یا برنامه ریزی قبلی می نماید . جامعه => عبارت اند از در هم تافتن ساختاری فعالیت های گوناگون عاملان بشری که هر یک در پی اهداف و اغراض خاص خویش دست به کنش می زنند ....
-
رساله ای درباره ی عشق
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 20:42
اگر به زبان مردم و فرشتگان سخن می گویم و عشـــــق نداشته باشـــــــم ، به نحــــــــــاس صدا کننده و سنج فغان کــــــــــــــننده مــــــــــانند شـــــــده ام. اگر صاحب عطــــــــیه پیشگویی باشم و آگـــــــــاه باشم بر تمام اســــــــــرار و بر تمامی دانش ها ؛ اگر ایـــــــــمانم چنان کامل باشد ، تا آنجا که...
-
یه احساس ....
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 15:41
چشم هام و بستم که وقتی داره از اون طرف خیابون رد میشه نگاهم تو نگاهش گیر نکنه..... نمی دونی چقدر قلبم تند میزد. حالم داشت منقلب میشد. وقتی رد شد داشتم بهش نگاه میکردم تا اونجا که....... راه افتادم
-
باران
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 00:15
امروز یه کمی دلم وا شد.... صبح که رفتم از خونه بیرون با اون بارونی که می خورد تو صورتم نمی دونین چی حالی کردم.... مدت مدیدی بود که بارون اینجوری ندیده بودم.... مثل این ندید به دیدها داشتم زیر بارون راه می رفتم و سرم و تکون می دادم ، چقدر من حال میکنم با بارون.... وای باران... باران شیشه ی پنجره را شست. از دل من اما ،...
-
احساس
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:44
دارم فکر میکنم ببینم الان چه احساسی دارم...!!!؟ شما می دونین....!؟ نمی دونم الان باید چی کار کنم ، یعنی اصلآ خودم و درک نمیکنم و نمی فهمم.....!!!! میشه گفت هنگ کردم و می خوام و نمی دونم چی کار باید بکنم ، تا حالا اینجوری نشده بودم..... حتمآ میگین این چرت و پرت ها چیه...!؟ سر و ته نداره.... خدایا ، کمکم کن ، می دونم که...
-
آیه
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 15:33
۱۰ (خوشا به حال کسانی که به خاطر خوب بودنشان آزار می بینند ، چون از برکات سلطنت خداوندی بهرمند می شوند.) انجیل متــــــا
-
بدون عنوان...!!!؟
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 13:12
مدت مدیدی میشه که می خوام بنویسم ولی یا نمی تونم یا نمی دونم که چی می خوام بنویسم...... می خوام حرف بزنم ولی کسی نیست که بهم گوش بده ، بدجوری دلم گرفته اس..... چرا کسی نیست که من دوستش داشته باشم...!!!؟ ( این چرا هم برمیگرده به ایمان ضعیف من ) البته نه اینکه کسی و دوست نداشته باشم ، نه ، ولی اونجور که دلم می خواد که...
-
برج و کبوتر
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 04:47
زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود یه روزی زیر حجوم وحشی بارون و باد از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود برج تنها سر پناه خستگی شد مهربونی مرهم شکستگی شد اما این حادثه ی برج و کبوتر قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد اول قصه مون و تو می دونی تو می دونستی من نمی تونم برم تو می تونی تو می...
-
« بانوی.....!؟»
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 13:13
و اینک که دست زندگی مرا تا بدین جا رسانده است ٬ روا نیست که ما اینچنین نا امیدانه عمل کنیم . من هستم و تو زندگی....... چشمانت را باز کن ٬ همان چشمانی که روزی زندگی ای را نجات داد ٬ چشمانی که سرنوشت را تغییر می دهد ٬ چشمانی که بوجود می آورند......!؟ چشمانت را باز کن تا بیافرینی ٬ من در کنار تو ایستاده ام و در انتظارم...
-
آرتور شوپنهاور
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 13:02
دیروز ۲۱ سپتامبر بود ، و دقیقآ ۱۴۶ سال پیش در چنین روزی مردی از عصر بدبینی جهان زندگی را بدرود گفت.... آرتور شوپنهاور که در ۲۲ فوریه سال ۱۷۸۸ در دانتزیگ متولد شد. وی را به عنوان نا امیدترین فیلسوف میشناسند که در همان زمان هم مورد بی مهری قرار میگرفت. شرایط اروپا در آن زمان به قدری مضمحل بود که خیلی سخت بود کسی باور...
-
آغـــــــــــاز....
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 14:29
بی تو مهتاب شبی باز از آن کـــــــوچه گذشتم همه تن شدم ٬ خیــــــــــــره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبــــــــــــــــریز شد از جام وجودم شدم آن عاشــــــــــــــــــــــق دیوانه که بودم.... در نهانخانه جانم ٬ گــــــــــــــــل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطــــــر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هــــم از...