و اینک که دست زندگی مرا تا بدین جا رسانده
است ٬ روا نیست که ما اینچنین نا امیدانه
عمل کنیم .
من هستم و تو زندگی.......
چشمانت را باز کن ٬ همان چشمانی که روزی
زندگی ای را نجات داد ٬
چشمانی که سرنوشت را تغییر می دهد ٬
چشمانی که بوجود می آورند......!؟
چشمانت را باز کن تا بیافرینی ٬ من در
کنار تو ایستاده ام و در انتظارم که روزی
بتوانم مانند تو بنگرم.....!؟
هنگامی که تو چشم باز میکنی زندگی برای ما
معنی می یابد و در غیر این حالت چیزی جز
سختی و زجر و ملالت نیست......!!!!!!!؟
بیا تو ای بانوی مهربانی ٬
بانوی سخاوت ٬
بانوی رنگین کمان ٬
ای زیبا ترین آرزو ٬
بیـــــــــــــا..........
بیا که وجود خود را تهی کرده ام تا از
وجود بی کرانت مرا زندگی دهی.......
بیا تا از حضور وجودت طراوت و شادابی به
این زندگی برسد.....
من منتظر ایستاده ام تا تو به خود آیی و
مرا نظاره کنی......
بیا که در انتهای راه کسی جز من در انتظار تو نیست.......!!!!؟
از وبلاگ دومین مکتوب ، پست ۵ مهر ماه ۱۳۸۴
پیش خودم گفتم بذار ببینیم یک سال پیش تو اون وبلاگ
چی نوشتم ، به نظرم جالب اومد ، البته یه جورایی باورم
نشد که این و خودم نوشته باشم......
عشق چه کارایی که نمیکنه.....
روزهام داره یکنواخت میشه ، می هوام تغییرش بدم.....
یه انرژی دوباره می خوام ، دنبالش میگردم ولی نمی دونم
کجاست ، شاید هم جلوی روم ایستاده ولی من نمی بینیمش....!!!!؟
پروردگارا ، کمکم کن بتوانم راه را تشخیص دهم و قدم بردارم....
هوراااااااااااااااااااا اول شدم .
سلام
چقد قشنگ می نویسند. هر روز با یه خونه ی دیگه تون با یه عالمه مطالب قشنگ و خوندنی روبه رو میشم.
امیدوارم که وقت داشته باشم که همه ی (دومین مکتوب) رو بخونم. خیلی هواش رو دوست داشتم.
موفق باشین.