کودکی می بینم
چخ چهره ی معصوم و پاکی
و آنچنان نورانی و زیباست که می توان در آن گم شد و تا عرش خدا را دید....
وقتی می خندد دنیا زیباست و انگار که با خنده ی او
دنیا از سیاه و سپید می گذرد و رنگ می گیرد!!
می گرید ،
زبان اش عاجز است تا دردش را بیان کند.
اشک های همچون مرواریدش بر روی گونه می لغزد و می افتد ،
انگار که پتکی بر سر من می کوبد.
توانایی دیدن گریه هایش را ندارم وقتی که عاجزم از کمک کردن....
خدایا ، سرنوشت اش چه خواهد شد !!؟
۶ / ۱۲ / ۸۵
سلام داداشی نوشتت مثل همه نوشته های قشتگ دیگت که در مورد بچه ها بود نازک وشکننده بود منو یاد چاله های دست های صدرا و بقیه بچه های معصوم دیگه انداخت
من این چند روزه چیزایی دیدم که واقعا اعصاب خورد کن بود! نمی دونم شاید مامانا حق دارن اونا هم خسته می شن ولی درکش واسم سخته.
خدا کنه وقتی مامان یا بابا بشیم که صبر و حوصله ی کافی داشته باشیم.
این جا چه خبر شده من که هیچی نفهمیدم ولی کلی دلنگران شدم
نبینم عاجز باشی. امیدوارم هرکی هست هر مشکلی داره به زودی خوب خوب بشه.
می گن اگه می خوای خدا رو ببینی تو صورت بچه ها نگاه کن ... نوزاد که می بینم چیزی که تو ذهنم میاد فقط سفیدی و سفیدی !
بیبین کارادااااااااااااااااااااااااااا
اپ نمی کنی می گی ......