-
تلخ چون عسل
شنبه 20 مهرماه سال 1387 20:13
لبی بزن به شراب من ، ای شکوفه ی بخت ، که می خوش است که با بوی گل در آمیزد ... ( فریدون مشیری ) تلخ بودن زندگی آنچنان جولان می دهد که دیگر تلخی اش کفاف روحم را نمی دهد ! قهوه و سیگار های پی در پی هم ارضا نمی کند روح پر تلاطم و خسته ام را ... خوشــــــــــــــــا زنبور عسل بودن ....
-
سحر
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 12:53
امروز صبحانه خوردم ! بعد از 30 روز .. یهنی اینکه ماه رمضان توم شد و دیگه احتیاجی نیست که سحر بیدار بشم و سحری بخورم. ته دلک یه جوری احساس ناراحتی میکنم. هنوز یک روز نگذشته دلم هوای حال و هواش و کرده !!! یاد سحر که بیدار میشدم و دوستام و با یک بیت از خیام یا حافظ و یا حتی یک جک! وادار به فکر کردن یا خندیدن می کردم...
-
خواب
شنبه 6 مهرماه سال 1387 13:34
نمی دانم بر سرم چه گذشت !؟ آنها چه کسانی بودند و چگونه آمده بودند !؟ انگار ، در پایان ، همه شان عوض شدند !!! چه شاخه هایی که از آنها نپریدیم و باز نپریدیم ... خواب ها همیشه عجیب اند ، اما لذت بخش شاید نباشند ! حضور افرادی که در بیداری بشان دسترسی نیست ، هنگامی که در خواب میسر شود لذت خواب دوچندان است . نمی دانم ، می...
-
زندگی
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 13:55
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم کودکان را دوست دارم ولی از آیینه می ترسم سلام را دوست دارم ولی از زبان ام می ترسم من می ترسم پس هستم اینچنین میگذرد روز و روزگار من من روز را دوست...
-
نان
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 22:01
ابرها چه کثیف و کدر می شوند روزی که نقش نان می گیرند ... خواب ها چه مشوش و کریح اند وقت سوداگری ... و من چه حقیــــــر ...
-
گناهکار
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 21:16
نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو که مستحق کـــــرامت گنـــاه کـــــارانند حافظ میان پشت بام خلوت گزیدن ، رهایی از در و دیوار و سقف ، خنکای نوازش نسیم و لالایی مـــــــــاه .... کاش آزادی به همین راحتی بود .... (۲۵ / ۵ / ۸۷ )
-
دنیای دخترا
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 14:14
باورم نمیشه که دنیای دخترها برای من تا این حد احمقانه و بی منطق و مضحک باشه. البته عذر خواهی میکنم از جمعیت بانوان بابت این حرف ولی آخه با بعضی از همین بانوان که صحبت میکنی خودشون هم به چنین چیزی اعراف دارن در صورتی که این مسئله اصلآ واسه من قابل درک و پذیرش نیست. فکر میکنم اگه بخوایم ریشه یابی چنین مسئله یی و بکنیم و...
-
کرم
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 23:38
امشب ابرها بر ماه نقش تازگی میزنند.. امشب آسمان هوس بوسیدن خاک دارد.. امشب باد قصد سفر دارد ، و من سوار بر عطر خاک و شبنم پندار تو را می پرورم... بی درهمی... هفته ی گذشته خیلی هفته ی عجیب و پر نشیب و فرازی بود !!! می خواستم تنها باشم با خودم ولی نشد ، نمی دونم چرا...!!!؟ همیشه ، حتی از چند ساعت تنهاییم استفاده می کردم...
-
بامداد
جمعه 4 مردادماه سال 1387 14:54
بودن گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست. گذ بدین سان زیست باید پاک من چه نا پاک ام اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه یادگاری جاودانه ، بر تراز بی بقای خاک. دیروز سالروز مرگ احمد شاملو بود. حیف ، حتی نذاشتن نویسنده ها دور قبرش جمع بشن...!!!!؟ یعنی...
-
شب گورستان
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 13:59
خط خطی می کند ماه را برگ های کاج.. شب گورستان را رنکگ می زند ناله های خاکستری.. پرسه می زدم میان برگ های تاریخ.. گاه از جدال میان قلم و سنگ گلی روئیده بود.. غبار را کنار می زدم و آشنایی می ساختم.. باورم نمی برد آن آشنا خودم باشم....
-
بدون عنوان...!!!
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 07:44
از پس پرده های کدر سایه ی تاریک ات پیداست.. فرو رفته در خود ، صـــدای نحــیف ات ، تار های دل را می لرزاند.. رقص شعله در چشمان ات ، صدای خاکستر برگ های خاطرات را می دهد.. در هوا چرخید و روی صورت خیس ات آمیخت.. قلبم ایستاده بود و تماشاچی واژه های خاکستری ات بود.. ۲۰ / ۱۲ / ۸۶ در خرابات ما گذر نکند هر که از خویشتن سفر...
-
سال من !
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 15:54
در این برابری روز و شب جایم را به باد دادم و در پی اش رفتم شاید دگر جایی، خالی باشد.. کنار آبشاران مهرات ترنم مستانه ی نوازش ات عروج به آن جایم شد... ۱ / ۱ / ۸۷ سال نو شروع شد ! و در روز دوم : شب را می پیمودم و مــــــــــــاه ، همراه گام هایم شد.. طرح گشودن کهنه زخم های خاطرات لرزه بر روح می افکند.. رازگشایی گذشته ،...
-
خر !!!؟
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 22:47
خر ، این حیوان بزرگ که روح اش به وسعت روح ماست و در بر می گیردمان... چه ساده می گذریم از آن که آزادگی را مثل خر بندگی کنیم...
-
سکوت
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 22:28
سیطره ی این سکوت راز آلود بر ثانیه های سرنوشت، و افکندن داستانهای تلخ ، تاب و توان سخن ز من ربوده .. میان شکستن لبان مهر خورده ام و اختیار گنگی ، مانده ام... چشــــــــم که می اندازی ، سرخی چراغ و تابلو ، بازات می دارد... می شنوی ســــــــکوت ام را ...!؟ این عکس هیچ ارتباطی با نوشته ی من نداره و صرفآ برای اینکه بتونم...
-
پناه
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 18:13
به گرمای تنور گرفتار آمده ام .. دام من خالیست و من بر پنجره تنها باز نشسته ام .. کوچک و غریب در تلی از خاک نشسته و بر امیدی پوچ افتاده پناهی می جویم.... پیشانی زخم خورده ام از آوار مصیبت دیرین دوات شقایق است... خواجه و بامداد بر پهلویم و من به انتظار اشک می شمرم ، ثانیه ها را...
-
نارنجی
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 13:28
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت ای شهر پر خروش ، تو را یاد میکنم دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار من با خیال او دل خود شاد میکنم. فروغ نارنجی چای و آتش سیگار و طلوع آفتاب روی سیاهی روزگار می رقصند تا تلخی چای و خلط سیگار روی زیبا نارجی آفتاب را کم کنند..
-
زمستان
جمعه 28 دیماه سال 1386 16:22
در من و این همه ز من جـــــــدا با منی دو دیده ات به سوی غیر بهر مــن نمانده راه گــــفــتــــگو تو نشــــسته گرم گفتگوی غیــر زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آنرا با ادراک ماه و دریافت ظلمت خواهم آمیخت. تو هیچ گاه پیش نرفتی تو فرو رفتی آه اگر...
-
به زودی....
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 21:16
اومدم که چیزی ننویسم و برم...!!!؟ اما نمی دونم چی ننویسم...!!!؟ دقیقآ ۱۵ روز دیگه تا سالگرد تنهاییم مونده...!!؟ دارم فکر میکنم ببینم چی کار می تونم بکنم...!؟ شما جای من بودین در سالگرد تنهاییتون چی کار میکردین...!؟ حتمآ بهم بگین.... ذهن نا آرام من ، غوطه ور در مردابی عبث تقلا میکند ! و من خسته از تلاش در پی آرامش ،...
-
سفر
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 09:32
چند روزی هست که می خوام یه چیزی بنویسم اما نمی دونم چی...!؟ الان هم دفترم و گذاشتم جلوم اما نمی دونم چی بنویسم...!!!!!؟ جاتون خال یه سفر رفتم شمال و برگشتم ، خوش گذشت... اونجا این و نوشتم : پای سرو و چنار ، خنکای اشک خدا ، زیر نور چراغ و دانه های اشک که رنگ می گیرند.... کلبه یی چوبی و دو صندلی ، مرد تنها ، دود قلیان و...
-
اشک گل
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 09:16
گل هم در دستم می گریست ! اشک ام ، شبنم وار به روی گلبرگ خونی اش نشست... شور بود ، عطش اش بیشتر و زخم اش داغ شد. بر صورتم نشسته بود! احساس گناه می کردم... ۱/۸/۸۶
-
حجاب هستی
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 13:28
متنی که در پی هست بخشی از تفسیر یکی از آیات قران است که توسط یکی از اساتید بنده بیان شده . ـ به دنبال معنای کفر و کافر هستیم. ـ کفر در معنای کلمه به معنای کسی است که می پوشاند. ـ وقتی که ما به گلی نگاه میکنیم و سعی در دیدن حقیقت آن میکنیم ، خدا را در ذهن خود به صورت عقلانی در می آوریم ، گل را فراموش میکنیم و به دنبال...
-
خوب بودن !؟
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 09:52
من بر آنم که در این دنیـــــــــــا خوب بودن - به خدا - سهل ترین کار است و نمی دانم که چرا انسان ، تا این حد ، با خوبی ، بیگانست. و همین درد مرا سخت می آزارد! فریدون مشیری گـــــــــــــاه چه ساده می توان دستی را به مهر فشرد، عروج کرد ، به ما رسید... یــــــــــــخ ها را آب کرد ، بوسه برچید و عشق آغاز کرد... دریغا بند...
-
شکایت...!؟
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 10:00
می خواستم مثل همیشه به قنوت که رسیدم ، خدا را سپاس کنم ، اما ، یــــــــــاد قدیم افتادم. یه لحظه حس ناراحت بودن از دست خدا وجودم و گرفت...!!! واسه اولین بار احساس شاکی بودم از خدا ، تمام وجودم و گرفت! یادم اومد قبلآ وقتی از خدا چیزی می خواستم که اصولآ کوچیک بود ، زودی بهم می داد ، اما حالا.....!!!؟ شاید حالا مثل قبل...
-
زهی عشق زهی عشق
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 09:32
گفتم از دیده چـو دورش سازام بی گـــــــمان زودتر از دل برود مــــرگ باید کـــه مـــــرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود فروغ گرچه سکوت بلند ترین فریاد عالم است ، ولی گوشم دیگر طاقت فریاد های تو را ندارد. کمی با من حرف بزن....!!! روح ام می لرزد از سکوت ات و باز هم تلاش من تیری بود به سنگ...!! می رسد روزی که آیا مست...
-
بدون عنوان...!!!؟
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 09:32
خود نمی دانم کـــه انـــدوهم ز چیست زیر لــــــب گویم که خوش رفتم ز دست هــــم زبــــانی نیست تــــا بر گویم اش راز این انـــدوه وحشت بـــــــــار خویش از من است این غم که بر جان من است دیگر این خود کــــــرده را تــــدبیر نیست (فروغ) دوست ات دارم و نمی گــویم تا غــــــرور ام کشد به بیماری زانکه می دانم ایـن حقیقت را...
-
سلام
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 09:43
سلام می بینم که اینجا تا من نبودم خیلی خبر ها بوده...!!!؟ من تو این مدت سیستم نداشتم و البته یه کمی هم کم حوصله بودم..... ولی حالا خوبم. الان از کافی نت دارم این پست و میزنم و بازم سیستم ندارم اما در حال تهیه هستم... دعام کنین زودی جور بشه.... ک( خیلی چیزها دارم که بنویسم.... یه چیزی که الان می نویسم و مال خیلی وقت...
-
من و کرکس
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 08:44
آنگاه که سوختم ، خاکسترم به آب ندهید ترسم ز غم ام زندگی نزاید. به باد ندهید نکند گل ها اشک ریزان پژمرده شوند. در خمره بریزیدم تا مست شوم شاید تا هـر دو جهان بینم آســوده و بی خاطر ۲ / ۳ / ۸۶ دیروز بر بام فلات مرکزی ایران بودیم...!!!؟ قله ی ۳۹۸۵ متری کرکس کاشان. یعنی نمی تونم بگم وقتی رسیدم اونجا چه احساسی داشتم. دیگه...
-
قلبم
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 01:05
قلبم که ایستاد ، وجودم را سرما فرا گرفت دست بر سینه گذاشتم ، نمی کوبید ! روح اش رفته بـــــــود.... ۱۲ / ۲ /۸۶
-
هوس
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 14:08
شعله های هوس را در چشمانم می توانی دریابی ، آنگاه که با دیدن چشـــمانت سرد و تاریک می شود و آرامش در قلبم می نشیند !؟ ۹ / ۲ / ۸۶
-
جانم....
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 13:08
جانم می سوخت هنگامی که می دیدم فاصله ها میهمانم شدند زیر باران رفتم در شبی تار و مبهم با ناله های قطره های باران هوا نمناک و خیس قطره ها باز هم به هوا می رفتند هنگامی که بر جان داغ من می نشستند !!! این چه عشقی است !؟ ۲۶ / ۱ / ۸۶